دیشب با لیلا رفتیم پیاده روی، واقعا لیلا را دوست دارم و بهش افتخار می کنم . چند تا نکته گفت که خیلی خوب بود. . .
یکی اینکه ما همیشه دنبال رشد شخصی و موفقیت خودمون بودیم و از جامعه غافل بودیم و الان می بینم که جامعه برامون قابل تحمل نیست ، ما باید برای رشد جامعه و تغییر آن به سمت بهبود تلاش کنیم. . . واقعا این را قبول دارم ، اگرچه که من مهاجرت را به ماندن و جنگیدن ترجیح دادم . . .
دوم حس امیدواری که با تعریف کار و پیشرفت راحله با سن حدود چهل و پنج سال در آلمان بهم داد، اینکه این کشور قابلیت کار و پیشرفت را در این سن برای آدم اهل کار مهیا می کند. . .
سوم اینکه من نگران بودم که به بچه هام در مورد خدا و کمک گرفتن از او چیزی نگفتم در حالیکه به نظرم این احساس خیلی به من در لحظات سخت جوانی کمک کرده بود، اما متاسفانه الان می ترسم از خدا و مذهب چیزی بگم چون می ترسم بعد ها این حس تعلق به مذهبی که من باعثش شدم باعث سواستفاده از دخترهایم شود، اتفاقی که در ایران افتاده ، لیلا در مورد بندی که بین او و مذهب بود و بندهایی که برای جبرانش با تفکرات دیگر مثل آیرو ودا برای خودش ایجاد کرده بود و اینکه در نهایت به نوعی آزادی رسیده صحبت کرد و واقعا به من آرامش داد، حتما دخترها روش عاقلانه و آرم بخش خودشان را پیدا می کنند . . .
دوست جهاندیده و پر تجربه من . . .
شهریور 96...برچسب : نویسنده : gojesabz90 بازدید : 50